دلبستگی یک نظام رفتاری است که بالبی برای اولین بارآنرا از کردارشناسی طبیعی گرفت و آن به عنوان پیوند عاطفی بین کودک در حال رشد و مادر است که مسئولیت اساسی را در مراقبت وی بر عهده دارد و به نظر بالبی دلبستگی زمانی اتفاق می افتد که این رابطه بین کودک و مادر رضایت بخش و صمیمانه باشد .
سازمان بهداشت جهانی بعد از جنگ جهانی دوم مأموریتی را به جان بالبی، روانشناس و روانکاو انگلیسی، واگذار کرد تا وضعیت روانی کودکان بیخانمان و آوارهی پس از جنگ را بررسی کند. جان بالبی که آن زمان ۴۲ ساله بود، مدتی به صورت متمرکز بر روی این پروژه کار کرد و حاصل آن را در گزارشی تحت عنوان مراقبت مادری و سلامت روانی منتشر کرد. البته شاید هرگز فکر نمیکرد که نتایج آن تحقیق، جایگاهی ویژه را در میان روانشناسان قرن بیستم در اختیار او قرار دهد. جان بالبی در سال ۱۹۹۰ در سن ۸۳ سالگی فوت کرد و میتوان گفت که تمام چهار دههی باقیماندهی عمرش، تحت تأثیر کار حرفهای و عمیقی قرار گرفت که بر روی کودکان جنگزده انجام داده بود.
زندگینامه جان بالبی
جان بالبی در سال ۱۹۰۷ در لندن به دنیا آمد و پدرش پزشک معروفی در همین منطقه بود . بالبی به موضوعات علوم طبیعی ، پزشکی و روانشناسی علاقه داشت. در دانشگاه در رشته پزشکی تحصیل کرد و در سال ۱۹۳۳ کار در زمینه روان شناسی و روانکاوی را آغاز کرد و در همین زمان به کار کردن با ملانی کلاین بر روی کودکان پرداخت. در جنگ جهانی دوم به عنوان روان پزشک در ارتش خدمت کرد و در سال ۱۹۴۶به مدیریت دپارتمان کودکان و والدین تاویستوک منصوب شد. او در اواخر دهه ۱۹۵۰ برای مطالعه در علوم رفتاری مدتی را در استنفورد سپری کرد ولی بعد از آن به لندن بازگشت و تا زمان مرگش در سال ۱۹۹۰در لندن ماند.
خلاصه نظریه
نظریه دلبستگی در دهه ۱۹۷۰ توسط روانپزشک و درمانگر جان بالبی مطرح شد. او بر این باور بود که ساختار اصلی ذهن انسان در روند ارتباط او با مادرش و از روزهای آغاز تولد شکل می گیرد و بر اساس این نظریه، تحول اجتماعی – عاطفی و شناختی فرد براساس مجموعهای از ارتباطات با افراد خاص رخ میدهد.
جو هیجانی حاکم بر این ارتباط سبک ارتباطی او را در طول حیاطش شکل میدهد. در حقیقت ریشه علم روانشناسی از سبکهای دلبستگی شروع میشود. نوع دلبستگی به خودمان. به جهان هستی و به اطرافیان. ریشه سبکهای دلبستگی از ارتباط اولیه با مراقبین اولیه گذاشته میشود.
امنیت روانی و نظریه دلبستگی
جان بالبی به مفهوم پیوند عاطفی یا به بیان سادهتر دلبستگی (Attachment) توجه ویژهای داشت و معتقد بود ایجاد دلبستگی و شکل دادن پیوندهای عاطفی یکی از نیازهای غریزی و بیولوژیک همهی ما انسانهاست.
البته تا اینجای کار، حرف او چندان تازه بهنظر نمیرسد. حتماً به یاد دارید که روانشناسان بسیاری مانند آبراهام مزلو به نیاز به تعلق توجه داشتهاند و سومین لایه از هرم مزلو هم به همین نیاز اختصاص دارد.
اما دو نکته در حرفهای بالبی وجود داشت که زمینه مطالعات و تحقیقات بعدی قرار گرفت:
مسئله اصلی، امنیت است
ما دلبستگی را به خاطر احساس امنیتی که ایجاد میکند میخواهیم. احساس امنیت، کلمه کلیدی در حرفهای بالبی است و حتی کتابی که در اواخر عمر خود دربارهی نظریه دلبستگی نوشت، یک پایگاه امن (A Secure Base) نام دارد.
ظرفیت و توانایی ما انسانها متفاوت است
بالبی تأکید داشت که با وجود مشترک بودن نیاز به دلبستگی در همه ما انسانها، ظرفیت و توانایی ما در ارضاء این نیاز به یک اندازه نیست.
به همین علت، هر یک از ما به شیوهای متفاوت، روابط عاطفی و دلبستگیهای خود را مدیریت میکنیم و ضمناً استراتژیهایی که در شکلدادن و مراقبت کردن از دلبستگیهای خود داریم نیز متفاوت است.
بالبی بخش مهمی از این تفاوت را به نحوه بزرگ شدن انسانها در دوران کودکی نسبت میداد.
بعد از اینکه بالبی دیدگاه خود را مطرح کرد، افراد دیگری آن را در رابطههای عاطفی و عاشقانه بررسی کردند. حتی روابط در گروههای دوستی و کاری و نیز رابطه میان کارمند و مدیر هم، به تدریج بر اساس نظریه دلبستگی بررسی شد.
امروز بر خلاف نخستین روزهایی که بالبی نظریه دلبستگی را مطرح کرد، کمتر کسی شکل گیری همه رفتارهای ما در رابطههای نزدیک را به دوران کودکی نسبت میدهد.
در کنار تجربههای کودکی:
آموختههای ما در مورد رابطه های نزدیک
انتظارات ما از هر رابطه
و نیز تجربههای ما در روابط مشابه
عوامل دیگری هستند که بر روی سبک دلبستگی و مدیریت رابطه در هر یک از ما تأثیر میگذارند.
اما چارچوبی که بالبی مطرح کرد و دیگران توسعه دادند، آنقدر شفاف، مفید و کاربردی است که هنوز در تحلیل رفتار انسانها در روابط نزدیک، دوستانه و عاطفی، مورد استفاده قرار میگیرد.
تعریف دلبستگی
دلبستگی یعنی برقراری پیوند عاطفی موثر و کارآمد با افراد خاص به گونهای که تعامل با آنها همراه با حس نشاط و آرامش در زندگی است و در موقعیت های استرس زا ی زندگی از اینکه آن ها را کنار خود داریم و می توانیم به آنها تکیه کنیم احساس شعف کنیم.
تعریف جان بالبی از دلبستگی
«ارتباط روانی پایدار بین دو انسان»
نظریه دلبستگی جان بالبی
جان بالبی اعتقاد داشت سلامت روان و مشکلات رفتاری میتواند به دوران کودکی انسانها مربوط باشد. نظریه تکامل بالبی در مورد دلبستگی نشانمیدهد کودکان بهصورت زیستشناختی برای ایجاد دلبستگی بهدیگران، به شکلی پیش برنامهریزیشده بهدنیا میآیند. زیرا این امر به آنها کمک میکند تا زنده بمانند. بالبی به طور کلی تحتتاثیر نظریهی اخلاقی قرار گرفته بود. اما بهطور ویژه از مطالعه لورنز (۱۹۳۵) در خصوص نقشپذیری تأثیر پذیرفته بود.
دلبستگی امری ذاتی است
لورنز نشان داد دلبستگی امری ذاتی است (در جوجه اردکهای جوان) و علاوه بر این دارای ارزش بقا نیز میباشد. بالبی اعتقاد داشت که رفتارهای مربوط به دلبستگی غریزی بوده. و توسط هر شرایطی که تهدیدی برای دستاورد بزرگ یعنی «نزدیکی» باشد، فعال خواهد شد. این شرایط تهدید کننده میتواند عواملی از قبیل جدایی، ناامنی و ترس باشد.
ترس از غریبهها
جان بالبی (۱۹۶۹-۱۹۸۸) همچنین تصریح کرد که ترس از غریبهها مکانیزمی مهم برای زندهماندن تلقیمیشود که بهواسطه طبیعت پدید آمدهاست. نوزادان با تمایل به نمایش رفتارهای ذاتی خاص (به نام رهاکننده اجتماعی) از خود متولد میشوند. که این امر بهمطمئن شدن آنها برای نزدیکی و تماس با مادر یا شخصیکه با او دلبستگی ایجاد شده، کمکمیکند. (رفتارهایی مانند گریه، لبخند زدن، حرکات بدن و غیره). اینها رفتارهای خاص در گونههای مختلف جانوری هستند.
در طول تکامل گونههای انسانی، همواره این کودکان بودند که نزدیک مادران خود مانده. و به همین دلیل توانستند زنده بمانند و خودشان صاحب فرزند شوند. بالبی فرض کرد که نوزادان و مادران یک نیاز بیولوژیکی برای در کنار هم ماندن را ایجاد کردهاند. این رفتارهای دلبستگی در ابتدا همانند الگوهای ثابت کار میکنند و همگی کارکرد مشابهی دارند. نوزاد رفتارهای مربوط به «رهاکنندههای اجتماعی» ذاتی مانند گریه و لبخندزدن را از خود بروز میدهد. و این امور باعث میشود تا اطرافیان از او مراقبت کرده و در کنارش بمانند.
نظریه دلبستگی جان بالبی اینچنین پیشنهاد کرد که در ابتدا کودک تنها یک دلبستگی را تشکیل میدهد. و شخصی که با او دلبستگی ایجاد کرده، به عنوان یک پایگاه امن برای کشف جهان عمل میکند. رابطه دلبستگی به عنوان یک نمونه اولیه برای تمامی روابط اجتماعی در آینده عمل میکند. بنابراین اختلال در آن میتواند عواقب شدیدی را در آینده به همراه داشته باشد.
مراحل دلبستگی
مرحله اول (تولد تا ۳ ماهگی):
پاسخدهی نامتمایز به انسان ها. نوزادان در خلال ۲ یا ۳ ماهه ابتدای تولد، انواع پاسخ ها را به افراد از خود نشان می دهند، ولی معمولاً پاسخ آن ها، به صورت روش های مشابهی است.
نوزادان درست پس از تولد، دوست دارند که به صداهای انسانی گوش دهند و به صورت انسان ها نگاه کنند. آن ها سرشان را برای تعقیب الگوی دقیق یک چهره، بیشتر بلند می کنند تا برای تعقیب چهره های نامشخص یا یک کاغذ سفید. به نظر کردارشناسانی چون بالبی این رجحان نشان دهنده گرایش ژنتیکی به یک الگوی بصری است که به زودی یکی از قدرتمندترین رفتارهای دلبستگی یعنی لبخند اجتماعی را راه اندازی خواهند کرد.
در پنج یا شش هفتگی، پر شورترین لبخندهای اجتماعی آغاز می شود. نوزادان در مواجهه با چهره انسانی، با خوشحالی و به طور کامل لبخند می زنند و این لبخندها، با تماس چشمی نیز همراهند. از تقریباً یک هفته قبل، نوزاد به صورت ارادی به چهره ها خیره می شود، انگار که بخواهد آن ها را وارسی کند. سپس کاملاً لبخند می زند. این لحظه، معمولاً لحظه هیجان انگیزی در زندگی والدین است، زیرا آن ها اکنون تأییدی از عشق کودکشان را در اختیار دارند.
در واقع نوزادان تا تقریباً ۳ ماهگی به هر چهره ای حتی به الگوی مقوایی یک چهره، لبخند می زنند. به نظر بالبی، لبخند به علت اینکه نزدیکی کودک را به مراقب حفظ می کند، باعث ایجاد دلبستگی می شود. هنگامی که نوزاد لبخند می زند، مراقب از بودن با او لذت می برد « مراقب متقابلاً لبخند می زند، با او صحبت می کند، کودک را نوازش می کند و احتمالاً کودک را در آغوش می گیرد » . خود لبخند زدن یک راهانداز است که واکنش دوست داشتن و مراقبت کردن را باعث می شود، یعنی، رفتاری است که شانس نوزاد را برای سلامتی و بقا افزایش می دهد.
گریه کردن نیز به نزدیکی مراقب و کودک منجر می شود. گریه کردن، فریاد پریشانی و علامتی است که نشان می دهد کودک به کمک نیاز دارد. نزدیکی، همچنین از طریق پاسخِ گرفتن حفظ می شود. نوزادان به دو نوع پاسخ گرفتن مجهز هستند.
مرحله دوم (۳ تا ۶ ماهگی):
تمرکز بر آشنایان.در تقریباً سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر می کند. نخست اینکه، بسیاری از بازتاب ها از جمله بازتاب های مورو، چنگ زدن و گونه متوقف می شوند. اما به نظر بالبی، مسئله مهم تر این است که پاسخ های اجتماعی نوزاد به تدریج انتخابی تر می شوند. بین ۳ تا ۶ ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند. وقتی غریبه ای را می بینند، فقط به او خیره می شوند. نوزادان همچنین در غان و غون کردن نیز انتخابی تر عمل می کنند.
این نماد اصلی دلبستگی، معمولاً اما نه الزاماً، مادر است. این فرد ممکن است پدر یا هر مراقب دیگری باشد. به نظر می رسد که کودکان شدیدترین دلبستگی را به فردی که با دقت تمام به علامت های آن ها پاسخ می دهد و فردی که لذت بخش ترین تعامل را با آنان دارد، پیدا می کنند.
مرحله سوم (۶ ماهگی تا ۳ سالگی):
دلبستگی شدید و نزدیکی جویی فعال.آنچه در این مرحله بیش از هر چیز بارز است، این است که نوزادان با خارج شدن مادر نماد از اتاق گریه می کنند که این گریه نشان دهنده اضطراب جدایی است. قبلاً ممکن بود به خارج شدن هر فردی که به او می نگریستند، باشد. ولی اکنون عمدتاً غیبت این شخص است که آن ها را پریشان می کند.
منحصر شدن دلبستگی کودک به یک والد، در تقریباً ۷ یا ۸ ماهگی نمایان می شود که کودک ترس ازغریبه ها را نشان می دهد. هنگامی که مادر ناگهان و نه به آرامی، کودک را ترک کند، یا وقتی کودک در محیط ناآشنا قرار بگیرد، ماموس ترین تلاش ها را برای برقرار کردن مجدد تماس، از خود نشان می دهد.
زمانی که کودک بتوانند فعالانه والد را دنبال کنند، رفتار آن ها کم کم در یک نظام مبتنی بر تصحیح هدف، تثبیت می شود. یعنی کودکان محل و مکان والد را زیر نظر می گیرند و اگر مادر آن ها را ترک کند، بلافاصله او را تعقیب و حرکت خود را تصحیح یا تنظیم می کنند تا زمانی که بتوانند بار دیگر به مادر نزدیک شوند.
البته کودکان، اغلب هم از نمادهای دلبستگی فاصله می گیرند و هم به سمت آن ها می روند. اگر مادری با کودک یک یا دو ساله خود به پارک یا زمین بازی وارد شود، کودک معمولاً یکی دو دقیقه نزدیک مادر می ماند، اما سپس برای کاوش دوروبر خود از مادر فاصله می گیرد.
درکل، کودک می تواند به راحتی، با قدری فاصله از مادر بازی کند و به کاوش اطراف خود بپردازد. با این همه، این موقعیت ممکن است به سرعت تغییر کند.
رفتار دلبستگی، به متغیرهای دیگری همچون وضعیت جسمی کودک نیز بستگی دارد. اگر کودکی خسته یا بیمار باشد، نیاز او به ماندن در کنار مادر، بیش از نیاز او به کاوش محیط خواهد بود.
یک متغیر مهم در پایان نخستین سال زندگی، الگوی کارکرد کلی کودک از نماد دلبستگی است.
مرحله چهارم (سه سالگی تا پایان دوران کودکی):
رفتار مشارکتی. کودکان قبل از ۲ یا ۳ سالگی تنها به نیاز خودشان برای حفظ نزدیکی با مراقب توجه دارند و هنوز به هدف ها یا طرح های مراقب توجه نمی کنند. اما برعکس، کودک ۳ ساله چنین طرح هایی را تا حدی درک می کند و می تواند وقتی پدر یا مادر در کنار او نیستند، رفتارشان را مجسم کند.
بالبی، اذعان داشت که درباره مرحله چهارم رفتار دلبستگی، اطلاعات اندکی وجود دارد و خود او، در مورد چنین رفتاری در سال های بعدی زندگی نیز حرف چندانی برای گفتن ندارد.
ولی در هنگام بحران، در جستجوی نزدیکی به اشخاص محبوب خود بر می آیند، و افراد مسن در می یابند که باید به نحو فزاینده ای به نسل جوان تر متکی شوند.
درکل، بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترس های بزرگ در زندگی انسان است. بنابراین، نیاز به دلبستگی نزدیک با دیگران، در طبیعت ما نهفته است.
نکات اصلی نظریه دلبستگی جان بالبی
نکته ۱: یک کودک، نیازی ذاتی (یعنی از بدو تولد) برای دلبستگی به یک شخص را در وجود خود احساس میکند (به عبارت دیگر؛ یکنواختی و تک شکلی).
اگر چه بالبی امکان ظهور سایر ارقام دلبستگی را برای یک کودک رد نکرد، اما او معتقد بود که یک پیوند اولیه لزوما باید وجود داشته باشد که نسبت به هر پیوند دیگری بسیار مهمتر باشد (معمولا مادر). بالبی معتقد است که این دلبستگی به لحاظ کیفی، با هر دلبستگی دیگری که بعدا اتفاق افتد تفاوت دارد. بالبی همچنین استدلال میکند که رابطه با مادر، به نحوی متفاوت از سایر روابط است.
اساسا نظریه دلبستگی جان بالبی (۱۹۸۸) پیشنهاد میکند که ماهیت یکنواختی دلبستگی (حالتی که در آن دلبستگی به عنوان یک پیوند حیاتی و نزدیک، صرفا با یک شخص که دلبستگی با او ایجاد میشود مفهوم سازی میشود) میتواند به منزلهی شروعی برای شکست و یا گسستگی ناگهانی دلبستگی مادرانه باشد که ممکن است عواقب منفی جدی را در پی داشته و اختلالات روانی بیمهری را رقم بزند. نظریه بالبی در مورد یکنواختی دلبستگی منجر به تدوین فرضیه محرومیت مادرانه شد.
کودک همواره به گونهای رفتار میکند که نتیجهی آن تماس و یا نزدیکی به شخص مراقب باشد. وقتی کودکی میزان رفتار تحریکآمیز و جلبتوجه کننده را افزایشمیدهد، این امر بدین معنیست که درحال ارسال سیگنال بهمراقبش است. گریه کردن، لبخند زدن و حرکت دادن اندامهای بدن، نمونههایی از این رفتارهای سیگنالی میباشند. مراقبین بهطور غریزی به رفتار کودکان واکنش نشان میدهند و الگوی متقابل تعامل را ایجاد میکنند.
نکته ۲: یک کودک باید مراقبت مداوم را از مهمترین شخصی که با او دلبستگی ایجاد کرده است، حداقل برای دو سال اول زندگی خود دریافت کند.
جان بالبی (۱۹۵۱) ادعا کرد که مادری کردن نباید به تأخیر بیافتد و اگر این کار ۲٫۵ تا ۳ سال و در برخی از کودکان حتی تا ۱۲ ماه به تعویق افتد، مادری کردن دیگر بیفایده خواهد بود، چرا که در این شرایط یک دورهی بحرانی وجود خواهد داشت. اگر در طی دورهی بحرانی دو ساله، شخصی که با او دلبستگی شکل گرفته دچار شکست یا اختلال شود، کودک به دلیل این محرومیت مادرانه از عواقب طولانیمدت غیرقابل برگشتی در آینده رنج خواهد برد. این خطر تا سن پنج سالگی ادامه دارد.
جان بالبی با این نیت از اصطلاح محرومیت مادرانه استفاده کرد که به وسیلهی آن به جدایی یا از دست دادن مادر و همچنین ناتوانی در ایجاد دلبستگی اشاره کند. فرض اساسی در فرضیهی محرومیت مادرانهی بالبی این است که اختلال مداوم دلبستگی بین نوزاد و مراقبت کنندهی اولیه (یعنی مادر) میتواند در درازمدت مشکلات شناختی، اجتماعی و عاطفی را برای نوزاد ایجاد کند. پیامدهای این امر گسترده است. اگر این امر درست باشد، آیا سزاوار است که مراقب اصلی به دلیل مشغلههای کاری از مراقبت روزانهی فرزند خود دست بکشد؟
نکته ۳: عواقب درازمدت محرومیت مادرانه ممکن است شامل موارد زیر باشد:
بزهکاری
کاهش هوش و خرد
افزایش پرخاشگری
افسردگی
اختلالات روانی بیمهری
اختلالات روانی بیمهری، ناتوانی در نشان دادن مهر یا علاقه به دیگران است. چنین افرادی به لحاظ ذهنی، توجه اندکی را صرف عواقب اقدامات خود میکنند. به عنوان مثال، در صورت بروز رفتاری ضد اجتماعی از سوی آنها، خود را بی گناه نشان میدهند.
نکته ۴: رابرتسون و جان بالبی (۱۹۵۲) بر این باورند که جداسازی کوتاهمدت از شخصی که کودک با او دلبستگی ایجاد کرده است، منجر به ناراحتی (به عنوان مثال، مدل PDD) میشود.
آنها در این خصوص سه مرحلهی پیشرونده از ناراحتی و افسردگی را ارایه دادند:
اعتراض: در صورتیکه که والدین کودک را ترک کنند، کودک با گریه، فریاد و خشم، اعتراض خود را نشان میدهد. کودکان با این کارها سعی خواهند کرد که والدین را از ترک آن محل منصرفکرده و مانع از خروجشان شوند.
ناامیدی: در این وضعیت، اعتراض کودکان شروع به خاموشی و توقف میکند. و آنها ظاهرا آرامتر به نظر خواهند رسید، اگرچه هنوز هم ناراحت میباشند. کودک در چنین شرایطی تلاشهای دیگران برای آرامسازیش را ردمیکند و با گوشهگیری خود را نسبتبه هرچیزی بیاعتنا نشان میدهد.
بیاعتنایی: اگر جدایی ادامه یابد، کودک دوباره با دیگران به جدال خواهد پرداخت. و وقتی مراقب (مثلا مادر) پس از مدتی بهسویش بازگردد، کودک او را از خود پس زده. و نشانههای شدیدی از خشم را نشان خواهد داد.
نکته ۵: روابط دلبستگی کودک با مراقب اصلی خود، منجر به توسعه یک مدل کاری داخلی میشود.
این مدل کاری داخلی، یک چارچوب شناختی است که شامل بازنماییهای ذهنی برای درک جهان، خود و دیگران میباشد. تعامل فرد با دیگران به وسیلهی خاطرات و انتظارات از مدل داخلی آنها هدایت میشود. که بر ارتباط آنها با دیگران تاثیر گذاشته و به ارزیابی تماس آنها با دیگران کمک میکند.
به نظر میرسد که در حدود سن سه سالگی، بخشی از شخصیت کودک شکل گرفته. و در نتیجه بر روی درک آنها از جهان و تعاملات آینده با دیگران تاثیر میگذارد. باتوجه به نظر بالبی (۱۹۶۹)، مراقب اولیه بهعنوان یک نمونهی اولیه برای روابط آینده از طریق مدل کاری داخلی عملمیکند.
در خصوص مدل کاری داخلی سه ویژگی اصلی وجود دارد:
۱- نمایش قابل اعتماد بودن خود به دیگران،
۲- نمایش ارزشمند بودن خود به خویشتن و
۳- همچنین نشان دادن این موضوع به خود که هنگام تعامل با دیگران میتوانند مؤثر عمل کنند.
این امر یک نمایش ذهنی است که رفتار اجتماعی و عاطفی آیندهی شخص را هدایت میکند. و همچنین بهطور کلی میتوانگفت مدل کار داخلی کودک، واکنشپذیری و تاثیرپذیری او نسبتبه دیگران را هدایت و راهنماییمیکند.
دلبستگی به مثابه نقش پذیری
بالبی معتقد بود که دلبستگی کودک مسیری شبیه به نقش پذیری در حیوانات را دنبال میکند.
نقش پذیری فرایندی است که از طریق آن، حیوانات محرکهای راه انداز برای غرایز اجتماعی خود را فرا می گیرند. حیوانات کم سن و سال یاد می گیرند که به تعقیب کدام شئ متحرک بپردازند. آنها ابتدا اشیاء گوناگونی را دنبال می کنند ولی دامنه این اشیا مختلف خیلی زود محدود می شود. و در پایان دوره نقش پذیری آنها معمولاً فقط مادر را دنبال می کنند. در این مرحله پاسخ ترس توانایی ایجاد دلبستگی های جدید را محدود می کند.
فرایند مشابهی را در انسان ها نیز مشاهده میکنیم. اگر چه این فرایند بسیار آهسته تر صورت میگیرد. نوزادان در هفته اول زندگی نمی توانند فعالانه اشیاء را از طریق حرکتشان تعقیب کنند، ولی نسبت به افراد پاسخ های اجتماعی مستقیمی ابراز میکنند. نوزادان لبخند میزنند، غان و غون میکنند، چنگ میزنند، گریه میکنند و… که همه اینها موجب نزدیک شدن افراد به آنها می شود. در ابتدا نوزادان این پاسخ ها را به هر کسی ابراز میکنند اما در شش ماهگی آنها دلبستگی خود را به افرادی معدود و به ویژه به یک فرد خاص محدود می کنند. آنها عمدتاً می خواهند این فرد، نزدیک آنها باشد. آنها ازغریبه ها می ترسند و یاد می گیرند که سینه خیز بروند و نماد اصلی دلبستگی شان را هر زمانی که از آنها دور می شود دنبال می کنند. لذا آنها نسبت به فرد معینی نقش پذیر می شوند.
تأثیر پذیری نظریه دلبستگی از سایر نظریات
اگرچه بالبی و اینزورث (Ainsworth)، دو نظریهپرداز اصلی حوزه دلبستگی، در طول زندگی حرفهای خود مستقل از یکدیگر کار میکردند، اما هر دو تحت تأثیر فروید و سایر متفکران روانکاوی بودند. همچنین فرضیههای بنیادین نظریه دلبستگی، از مفاهیم حوزههای اخلاقشناسی، پردازش اطلاعات، روانشناسی تحولی، زیستشناسی تکاملی و روانکاوی استفاده کرده است.
بالبی همزمان با تحصیل در رشته پزشکی و روانپزشکی کودک، در موسسه روانکاوی بریتانیا تحت آموزش روانکاوی قرار داشت. او بیشتر تحت تاثیر نظریه ملانی کلاین بود و توسط وی نیز تعلیم میدید.
تاثیر نظریه دلبستگی از نظریه روابط ابژهای
اگرچه جان بالبی نظریه کلاین را تصدیق میکرد، اما در مورد برخی جنبههای نظریه او در زمینه روانکاوی کودک تردید داشت. برخلاف دیدگاه کلاین که مشکلات هیجانی کودک را ناشی از تعارضات و فانتزیها میدانست، بالبی معتقد بود تجربیات واقعی خانوادگی، علت آشفتگیهای هیجانی کودکان است.
همچنین استفاده از نظریه روابط ابژهای، منبع الهام بسیاری از پژوهشها در زمینهی دلبستگی شد. با استفاده و الهام از نظریه روابط ابژه بود که بالبی به مسئله مراقبت و رابطه امن با موضوع عشق پرداخت؛ چراکه پیشتر، اهمیت برقراری ارتباطی خاص با موضوع عشق، به عنوان نیازی فراتر از نیاز به آب و غذا، در نظریه روابط موضوعی مطرح شده بود.
همچنین علیرغم مخالفتهای بالبی با تئوری کلاینی، میتوان ایدههای کلاینی را در دیدگاه بالبی در مورد خیالپردازیهای خشونتآمیز کودکان در بازگشت به مادران پس از جدایی طولانیمدت دید و همچنین در افسردگی شدیدی که انسانها در نتیجه نفرت از شخصی که دوستش دارند، تجربه میکنند.
نظریههای روانکاوان بعدی از جمله فیربرن (Fairbairn) و وینیکات از نظریههای بالبی سرچشمه گرفته است.
ارزیابی نظریه دلبستگی جان بالبی
بیفولکو و همکاران (۱۹۹۲) از فرضیهی محرومیت مادرانه پشتیبانی میکنند. آنها ۲۵۰ زن را که قبلاز ۱۷ سالگی، مادرانشان را بهدلیل طلاق یا مرگ از دست دادهبودند موردمطالعه قرار دادند. آنها دریافتند زنانیکه مادرشان را بهدلیل طلاق یا مرگ ازدست دادهاند، خطر ابتلا به اختلالاتافسردگی و اضطراب در آنها دوبرابر سایر زنان بالغ است. میزان افسردگی در زنانی که مادرشان قبل از رسیدن به سن ۶ سالگی فوت کردهبودند، در بالاترین حد قرار داشت. ایدههای بالبی (۱۹۴۴، ۱۹۵۶) تأثیر زیادی بر راه و شیوهی مطالعهی پژوهشگران در حوزهی دلبستگی گذاشت.
بسیاری از بحثها در مورد نظریه او بر اعتقاد وی به «یکنواختی» متمرکز شده است. اگر چه بالبی ممکن است این امر که بچههای کوچک چندین دلبستگی را تشکیل میدهند، نپذیرد؛ اما او هنوز هم معتقد است که دلبستگی به مادر منحصر به فرد است؛ زیرا برای اولین بار پدیدار میگردد و در عین حال نسبت به سایر موارد دلبستگی مستحکمتر باقی میماند. با این حال دو محاسبهی دیگر، شواهد دیگری را نشان میدهد.
شافر و امرسون (۱۹۶۴) اشاره کردهاند که دلبستگیهای خاصی در ۸ ماهگی شروع به شکلگیری میکنند. کمی پس از آن، نوزادان به دیگران نیز دلبستگی پیدا میکنند. مشخص شد که تا ۱۸ ماهگی تنها تعداد بسیار کمی (۱۳٪) صرفا به یک نفر دلبستگی داشتهاند. و برخی از آنها تا پنج یا حتی تعداد بیشتری از دلبستگیها را شکل داده بودند.
روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره میکند که چندین شاخص برای دلبستگی (مانند اعتراض و یا ابراز ناراحتی در هنگامی که شخصی که دلبستگی با او ایجاد شده کودک را ترک میکند) در خصوص انواع مختلفی از دلبستگیها مورد شناسایی قرار گرفته است که میتوان در این بین از پدران، خواهران و برادران، همسالان و حتی اشیای بیجان نام برد.
بالبی بین محرومیت و بیبهرهگی تمایز قایل نشده
منتقدانی همچون روتر، این ایراد را به بالبی وارد کردهاند که او بین محرومیت و بیبهرگی تمایزی قائل نشده است. معنی محرومیت فقدان کامل دلبستگی است، اما بیبهرگی به معنی به وجود آمدن خسران در دلبستگی میباشد. روتر تأکید میکند صرفا محرومیت در دورهی بحرانی مهمترین عاملنیست، بلکه این کیفیت پیوند دلبستگی است که مهمترین عامل تلقیمیشود. بالبی از محرومیت مادرانه استفادهکرده تا از این طریق بهجدایی یا ازدست دادن مادر و همچنین عدمایجاد یک دلبستگی اشارهکند. آیا تأثیر محرومیت مادرانه، آنچنان که بالبی پیشنهاد میکند شدید و هولناک است؟
اصطلاح محرومیت از مادر
مایکل روتر (۱۹۷۲) کتابی با عنوان «ارزیابی مجدد محرومیت مادرانه» را بهرشته تحریر درآورد. جان بالبی از اصطلاح محرومیت از مادر استفاده کرد تا به جدایی از یک چهره متصلشده، ازدست دادن یک چهره متصل و عدمپیوستن بههر رقمی اشاره کند. جان بالبی قصد داشت با استفاده از اصطلاح «محرومیت مادرانه»، بهجدایی از شخصیکه به او دلبستگی ایجادشده، ازدست دادن چنین شخصی و همچنین شکست در ایجاد و توسعهی هر شکل دیگری از دلبستگی (مثلا با فرد دیگر) اشارهکند. هرکدام از اینها دارای اثرات متفاوتی هستند که روتر برای هرکدام دلیلی را ذکر کردهاست. همچنین باید اشارهداشت که روتر بهطور خاص تمایزی بین ازدست دادن و محرومیت قائلبود.
مایکل روتر (۱۹۸۱) اینچنین استدلالمیکند که بیبهرگی زمانی رخمیدهد که کودک موفق به توسعهی یک پیوند عاطفی نباشد، در حالیکه محرومیت بهمرگ یا آسیبدیدن دلبستگی مربوط میباشد. روتر باتوجه بهتحقیقاتش اینچنین مطرحساخت که بیبهرگی در آغاز میتواند بهشکل متکیبودن شدید، رفتارهای غیرمستقل، جلبتوجه و مهربانیکردن بههمه (بهشکلی فراگیر و بدون تبعیض) بروز یابد و پس از آنکه کودک بالغشد، خود را بهشکل ناتوانی در حفظ و رعایت قوانین، ایجاد روابط پایدار یا احساس گناه نشاندهد.
او همچنین شواهدی از رفتار ضداجتماعی، اختلالات روانی بیمهری، ناهنجاریهای زبان، توسعهفکری و رشد فیزیکی را نیز درطول تحقیقاتش پیداکرد. همانطورکه جان بالبی ادعا میکرد، روتر نیز استدلالمیکند این مشکلات صرفا بهدلیل فقدان دلبستگی به یک شخصیت مادرانه نیست. بلکه بهعواملی مانند فقدان انگیزشهای فکری و تجربیات اجتماعی که با تشکیل دلبستگیها در ارتباطند نیز مربوط میشود. علاوه بر این، بعدا با یک مراقبت صحیح و مناسب در طول رشد کودک میتوان بر چنین مشکلاتی فائقآمد.
بسیاری از ۴۴ سارق نوجوانی که در مطالعات نظریه دلبستگی جان بالبی حاضر بودند، در طول دوران کودکی تجربههایی در مورد نقلمکان کردن از محل سکونت (جدایی از خانواده) داشتهاند و بهاحتمال زیاد هرگز یک دلبستگی کامل را شکلندادهاند. این امر نشان میدهد که آنها بیش از آنکه از محرومیت رنجببرند، از بیبهرگی آسیبدیدهاند که روتر نیز بههمین مطلب اشاره داشته که بیبهرگی میتواند بهمراتب زیانآورتر از محرومیت باشد. این موضوع منجر به مطالعهای بسیارمهم درمورد اثرات درازمدت بیبهرگی توسط هاجز و تیزارد (۱۹۸۹) شد.
حمایت از محرومیت مادرانه بالبی
در اینجا همچنین باید گفت محرومیت مادرانهی بالبی، توسط تحقیق هارلو (۱۹۵۸) که با استفاده از میمونها صورتپذیرفت، پشتیبانی شدهاست. او نشان داد میمونهایی که جدا از مادرشان زندگی میکنند، در سنین بالاتر از مشکلات عاطفی و اجتماعی رنج میبرند. این میمونها هرگز یک دلبستگی را شکل نداده بودند (یعنی دچار بیبهرگی بودند). بههمین ترتیب همراه با رشدشان، تهاجمی و پرخاشگر شده و در برقرای ارتباط با سایر میمونها دچار مشکلاتی میشدند.
کنراد لورنز (۱۹۳۵) نیز از فرضیه محرومیت مادرانهی بالبی حمایت میکند. زیرا روند دلبستگی ناشی از نقشپذیری، یک فرایند ذاتی محسوب میشود. بالبی فرض کرد که جداسازی فیزیکی به تنهایی میتواند منجر به محرومیت شود. اما روتر (۱۹۷۲) استدلال میکند که جدایی فیزیکی منجر به محرومیت نمیگردد. بلکه باعث به وجود آمدن اختلال و در هم گسیختگی دلبستگی میشود. این نظریه توسط راک-یارو (۱۹۸۵) پشتیبانی میشود که متوجه شد ۵۲٪ از کودکان که مادرانشان از افسردگی رنج میبرند، یک دلبستگی سست و غیرمطمئن را ایجاد کردهاند. این رقم زمانی که در شرایط فقر اتفاق افتاد، تا ۸۰ درصد افزایش یافت. این موضوع نشاندهندهی تأثیر عوامل اجتماعی است. بالبی به کیفیت مراقبت جایگزین توجهی نکرد. اگر پس از جدایی مراقبتهای عاطفی خوب و مناسبی وجود داشته باشد، میتوان از محرومیت اجتناب کرد.
نیاز دلبستگی به چه شکلی در کودکان نمود پیدا میکند؟
مجموعه رفتارهای ذاتی و غریزی دلبستگی برای حفظ خود از خطر و جستوجوی امنیت، به سه گروه تقسیم میشود:
رفتارهای نزدیکیجویانه – رفتارهایی برای حفظ نزدیکی کودک به نماد دلبستگی: برای مثال گریه کردن، چنگ زدن، صدا کردن یا سینهخیز رفتن به سمت مادر که باعث جلب توجه و پاسخگویی او به کودک میشود.
استفاده از نماد دلبستگی به عنوان «پایگاه ایمن»: به این معنا که کودک از مادر به عنوان پایگاهی برای کاوش تجارب جدید و محیطهای تازه استفاده خواهد کرد. آنچه بالبی سیستم رفتاری کاوش نامید، کاملا به نوع پاسخگویی سیستم دلبستگی مرتبط است. هنگامی که نماد دلبستگی به شکل پایگاهی برای امنیت و نیازهای کودک در دسترس باشد، کودک عموما برای دور شدن از مادر و کاوش کردن محیط، احساس راحتی بیشتری میکند. اما اگر نماد دلبستگی غایب باشد یا پاسخگویی مناسبی نداشته باشد، میل به کاوش در کودک متوقف میشود.
پرواز به سمت نماد دلبستگی به عنوان «بهشت امن»: برخلاف دیگر گونهها، گونه انسانی در صورتی که احساس ترس و خطر کند، امنیت را نه در یک «مکان»، بلکه در همراهی یک «فردِ قویتر و خردمندتر» مییابد. خطرات درونی و بیرونی برای کودک (مثل تاریکی، صدای بلند و ناشناخته بودن محیط یا جدایی واقعی یا قریبالوقوع از مادر) همه میتوانند باعث برانگیخته شدن رفتارهای نزدیکیجویی به والد شوند.
از نظر بالبی، هدف کودک از نشان دادن رفتارهای مرتبط با نیاز دلبستگی فقط حفاظت از خود نیست، بلکه او میخواهد با دریافت پاسخ متناسب از طرف مراقب، اطمینان پیدا کند که در آینده نیز از او مراقبت خواهد شد. به همین علت ممکن است مراقب از نظر فیزیکی در دسترس، اما از نظر عاطفی غایب باشد. بنابراین بالبی «در دسترس بودن» نماد دلبستگی را در پاسخگویی هیجانی نیز تعریف کرد. یعنی نه تنها رفتار مراقب، بلکه تجارب درونی کودک مانند خُلق کودک، شرایط فیزیکی او، تجارب قبلی، تخیلات و تصوراتش و … در ایجاد این حس مؤثر هستند.
مطالعه ۴۴ سارق در خصوص نظریه دلبستگی جان بالبی
جان بالبی معتقد بود که رابطه میان نوزاد و مادرش در طول پنج سال اول زندگی، نقشی بسیار حیاتی در اجتماعی شدن کودک دارد. او معتقد بود که اختلال در این رابطهی اولیه میتواند منجر به بروز موارد بیشتری از بزهکاری نوجوانان، مشکلات عاطفی و رفتارهای ضد اجتماعی شود. او به منظور آزمودن فرضیه خود، ۴۴ نفر از بزهکاران نوجوان که در یک مرکز تعلیم و تربیت کودکان نگهداری میشدند را مورد مطالعه قرار داد.
هدف: بررسی تأثیرات درازمدت محرومیت مادرانه بر افراد، به وسیلهی مشاهدهی اینکه آیا بزهکاران موردنظر از این محرومیت رنج میبرند یا خیر. با توجه به فرضیهی محرومیت مادرانه، شکستهشدن پیوند مادر با کودک در مراحل اولیهی زندگی او، به احتمال زیاد تأثیرات جدی بر رشد فکری، اجتماعی و عاطفی کودک خواهد داشت.
روش: بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹، نمونهای متشکل از ۸۸ کودک از کلینیکی که بالبی در آن کار میکرد انتخاب شدند. از این تعداد، ۴۴ نفر سارقینی نوجوان بودند و به خاطر سرقتشان به او ارجاع داده شده بودند. بالبی یک گروه دیگر از ۴۴ کودک را انتخاب کرد که این گروه به عنوان گروه «شاهد» عمل میکردند (افرادی که به علت مشکلات عاطفی به کلینیک مراجعه میکردند، اما مرتکب هیچ جرمی نشده بودند). پس از ورود به کلینیک، هر کودک توسط یک روانشناس تحت سنجش IQ قرار گرفت و همچنین نگرشهای عاطفی و طرز برخورد کودکان نسبت به آزمونها نیز مورد ارزیابی واقع شد. در عین حال یک مددکار اجتماعی با والدین مصاحبهای را به عمل آورد تا جزئیات دوران کودکی زندگی هر کودک را ثبت کند (به عنوان مثال، دورههای جدایی). روانشناس و مددکار اجتماعی هر کدام گزارشهای جداگانهای را ارائه میدادند. سپس یک روانپزشک (بالبی)، مصاحبهای اولیه با کودک و والد همراهش انجام میداد (مثلا تشخیص اختلالات روانی بیمهری).
یافتهها: بیش از نیمی از بزهکاران نوجوان طی پنجسال اول زندگیشان، جدایی بیش از ششماه از مادرانشان را تجربه کردهبودند. در گروه شاهد تنها دو نفر چنین تجربهای داشتند. او همچنین دریافت که ۱۴ تن از سارقان جوان (۳۲٪) «اختلالات روانی بیمهری» را از خود نشان دادهاند. (آنها قادر به مراقبت یا احساس مهر و عطوفت نسبت به دیگران نبودند). در مقابل، هیچکدام از افراد حاضر در گروه شاهد، اختلالات روانی بیمهری را از خود بروز ندادند. جان بالبی دریافت که ۸۶٪ از افراد دچار «اختلالات روانی بیمهری» در گروه ۱ (سارقان)، تا قبل از سن ۵ سالگی، مدت زمان طولانی جدایی از مادران را تجربه کرده بودند (آنها اغلب سالهای اولیهی زندگی خود را در خانههای مسکونی و یا یتیمخانهها گذرانده بودند و اغلب خانوادههای آنها به ملاقاتشان نمیرفتند). از بین سارقانی که توسط روانپزشکان، مبتلا به اختلالات روانی بیمهری نبودند، تنها ۱۷% جدایی از مادران خود را تجربه کرده بودند. در گروه شاهد نیز تنها دو مورد از کودکان در ۵ سال اول زندگی خود جدایی طولانی مدت را تجربه کرده بودند.
نتیجهگیری: جان بالبی نتیجه گرفت که جدایی یا محرومیت زودهنگام از مادر در ابتدای زندگی، میتواند سبب آسیب عاطفی دائمی در کودک شود. او این مورد را به عنوان یک بیماری تشخیص داد و آن را «اختلالات روانی بیمهری» نامید. بر طبق نظر بالبی، این وضعیت شامل عدم توسعهی عاطفی است که با عدم توجه و اهمیت دادن به دیگران، فقدان احساس گناه و عدم توانایی در ایجاد روابط معنیدار و پایدار خود را نشان میدهد.
ارزیابی: شواهد حمایتی که بالبی (۱۹۴۴) ارائه داد، به صورت مصاحبهی بالینی و دادههای گذشته نگر بود، کسانی که از مراقب اولیه خود جدا شده و یا اینکه از آنها جدا نشده بودند. این امر بدان معناست که بالبی از شرکتکنندگان در آزمایش خواستهاست که بهعقب برگردند و جدایی خود را بهیاد بیاورند. این خاطرات ممکن است دقیق نباشد. بالبی طراحی و انجام آزمایش را خودش انجام داد. این موضوع ممکن است منجر به وارد شدن تعصب و یا یکجانبهگرایی در آزمایش شود. این موضوع همچنین در این بخش حائز اهمیت بیشتری میشود که بالبی خود مسئول تشخیص اختلالات روانی بیمهری بوده است.
انتقاد دیگری که بهمطالعه ۴۴ سارق وارد شدهبود، این بود که اختلالات روانی بیمهری بهعنوان نتیجهای از محرومیت مادرانه نتیجهگیری شده بود. در حالیکه این دادهها دارای همبستگی است و از این رو صرفا نشاندهندهی ارتباط بین این دو متغیر میباشد. در واقع، سایر متغیرهای خارجی مانند درگیری و کشمکشهای خانوادگی، درآمد والدین، آموزش و پرورش و غیره نیز ممکن است بر رفتار ۴۴ سارق تاثیر داشته باشد و یا اینکه نداشته باشد و همچنن در رسیدن به این نتیجه که جدایی با دلبستگی پیوند دارد نیز مؤثر باشد. بنابراین، همانطور که روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره کرده است، نتیجهگیری بالبی ناقص میباشد. چرا که او علت و معلول را با همبستگی درهم آمیخته است.
این مطالعه مستعد تعصبورزی محققین بود. بالبی خود ارزیابیهای روانپزشکی را انجامداده و تشخیصهای مربوط به اختلالات روانی بیمهری را نیز خودش به انجام رسانده است. او میدانست کودکان در گروه «سارقین» قرار دارند یا گروه شاهد. درنتیجه، یافتههای او ممکناست ناخودآگاه تحتتاثیر انتظارات خودش قرار گرفتهباشد. این امر بهطور بالقوه اعتبار مطالعات را تضعیفمیکند.
انواع سبک های دلبستگی
۱- سبک دلبستگی ایمن: سبکی است که وقتی فرد با ما صحبت می کند زبان بدنش راحت است . لبخند به چهره دارد و صدای مطمئن همراه با عزت نفس حرف می زند . خودش را دوست دارد – خوشبین – امیدوار – معنوی و شاد است. کسی که دلبستگی اش از نوع ایمن باشد توانایی این را دارد که با دیگران ارتباط درست بر قرار کند . نسبت به شرایط و محیط اطرافش پذیرش دارد و واقعیت ها را می پذیرد . چنین فردی وقتی که صحبت میکند دنبال راه حل است. کودکی که در امنیت عاطفی – روانی و فرهنگی بزرگ شود آزمون و خطا زیاد دارد و ترس از تنبیه و مقایسه شدن ندارد. چنین فردی در کودکی به چراهایش رسیده و و الان به دنبال چگونگیهاست.
کسی که از سبک دلبستگی ایمن برخوردار است دارای موانع ذهنی و درونی کمتری نسبت به کسی است که این نوع از سبک دلبستگی را تجربه نکرده است. کسی که از کودکی پنج نیاز بنیادینش به موقع – همدلانه – با احترام – با شاءن انسانی – با رضایت مندی – با روی خوش پاسخ داده شده باشد. نه خیلی سریع و نه خیلی دیر.
چنین فردی تعاملش در بزرگسالی بیشتر است. این فرد هم محدودیت هایی را پذیرفته تا به خواسته اش برسد ولی این محدودیت با سنش همخوانی داشته است. دلیل دیگر اینکه والدینش دو قطبی نبودند. پدر و مادر همسو بودند. یک دقیقه خوشحال و و یک دقیقه ناراحت نبودند و رفتار مراقبین اولیه برایش قابل پیش بینی بوده است. پدر و مادر نماد جهاد هستی هستند و ارتباط با جهان هم از طریق مراقبین اولیه صورت می گیرد . مراقبینی که پاسخگو – امن –توجه کننده – مهربان – مورد اعتماد و صمیمی هستند . چنین کودکی از رسیدن به خواسته هایش ترسی به دل راه نمی دهد. با تلاش و مشورت گرفتن به رویاهایش جامه ی عمل می پوشاند. در نتیجه جهان برای او یک جهان پاسخ دهنده می شود و این باورش می شود . تجارب و خاطرات ما وقتی تکرار می شوند به باور های ما تبدیل می شوند و این باورها که به مرور با آن زندگی می کنیم جزو اعتقاداتمان میشوند.
فردی که دارای دلبستگی ایمن است پیشنویس ذهنش این است که جهان هستی پاسخ دهنده – مهربان – و پر از فراوانی وبرکت است. و اگرمحدودیتی در زندگی برایش اتفاق می افتد می گوید خوب من مثل بچگی برای رسیدن به خواسته هایم باید یکسری محدودیت را بپذیرم تا به خواسته ام برسم . به این ترتیب فرد می تواند به انسان های جهان و خودش اعتماد کند. و تمام پاسخ هایی که این فرد در زمان کودکی با همدلی و حال خوب دریافت کرده برایش این معنی را دارد که من موجود ارزشمندی هستم. هویت چنین فردی خیلی زود شکل میگیرد.
کسی که دلبستگی اش از نوع ایمن است در قبال جهان و هر آنچه که در آن است احساس مسئولیت می کند چون همانطور که پیش تر گفته ام جهان برایش نماد والدینش است در نتیجه همیشه سپاسگزار است و وقتی به موفقیت می رسد جشن می گیرد.
۲- سبک دلبستگی نا ایمن:
در این سبک والدین یا همان مراقبین اولیه به دلیل نا آگاهی های فرهنگی و غیره . با کودکان همدلی لازم را در شرایطی که به آن ها نیازداشته اند نتوانستند به عمل آورند . مراقبین اولیه ی چنین کودکانی یا بیش از اندازه مهربان و یا بیش از اندازه تنبیه گر بوده اند. کودکان برای اینکه اینان مراقبین اولیه ی او هستند و نیاز اولیه اش را بر طرف می سازند نمی توانند بگویند پدر و مادر من بد بوده اند و این باور در ذهنشان ایجاد می شود که اگر من با آنها مخالفت کنم کسی را ندارم که نیاز اولیه مرا برطرف کند و ذهنش به این باور میرسد که پس خودش بد است.
خاطرات و تجارب ناخوشایند آن قدر تکرار میشوند که به این باور می رسد که من انسان شایستهای نیستم و این پیش نویس تبدیل به اعتقاد راسخ در او می شود که من انسان ارزشمندی نیستم. مراقبین اولیه معرف این بودند که جهان هستی پر از خشم و ناخشنودی است . بعد از هر خنده گریه و بعد از هر موفقیت شکست است و آدم هایش قلبل اعتماد نیستند. جهان هستی قابل اعتماد نیست پس من هم قابل اعتماد نیستم . اگر من قابل اعتماد نیستم پس هیچ وقت نمی توانم تصمیم گیری قوی داشته باشم . چنین فردی نمی تواند با کسی صمیمی شود.
به کسی که به او محبت می کند میچسبد و دست به کنترل گری آن فرد می زند طوری که آزادی آن فرد را تحت الشعاع قرار می دهد. این فرد انسان غیر متعادلی می شود . به یک ظرف نیازش آنقدر می پردازد که ظرف های دیگرش خالی می ماند. گاهی تسلیم میشود و به یک انسان منزوی تبدیل می شود و او را در فاز ذهنیت بی تفاوت میبرد و میخواهد فراموش کند که در یک چنین جهانی آفریده شده است، بنابراین به سیگار و الکل و چیزهای دیگر رو می آورد و نسبت به اطراف و جهان پیرامونشان بی تفاوت میشوند.
انواع دلبسته نا ایمن
۱-اضطرابی 2-اجتنابی 3-آشفته
۱- اضطرابی
افرادی که دلبسته نا ایمن اضطرابی هستند کسانی بوده اند که در کودکی ترد می شدند و قهر های طولانی مدت یا گذاشته شدن در اتاق یا جایی را به کررات تجربه کرده اند . کساتی بوده اند که شاهد مرگ عزیزی بوده اند . این افراد همیشه ترس دارند و از تنها ماندن هراس دارند. اگر همسرانشان کمی دیر کنند اضطرابشان بالا می رود و مدام به همسرشان زنگ می زنند و آزادیش را از او می گیرند.
۲- اجتنابی
سبکی است که در آن فرد خودش را از آدم ها به خاطر این که امن و همدل نیستند دور می کند و زیاد به آنها نزدیک نمی شوند و از آدم ها فاصله می گیرند. چون فکر می کنند از جانب آنها مورد سوء استفاده قرار می گیرند.
این افراد به دنبال موفقیت نمی روند به این دلیل که فکر می کنند شکست میخورند. یا بر عکس اجتنابشان از احساس بی ارزشی و عیب ونقص است و به دنبال پول و کسب موفقیت مدام کار می کنند تا از احساس بی ارزشی رها شوند.
۳- آشفته
این افراد خاطرات بدشان بیشتر بوده است. به این معنا که به صورت ژنتیکی حساس تر بوده اند. این افراد در بعضی از موقعیت ها و در مقابل بعضی از افراد احساس اضطراب ترد شده گی و ترس از مورد قضاوت واقع شدن دارند و در ارتباط با افراد یا فردی مشخص رفتارهای غیر قابل پیش بینی از خود بروز می دهند. تعادل ندارند. اصطلاحاً یا از اینطرف بوم می افتند یا از آن طرف . این افراد نسبت به دو دسته ی دیگر وضعیت بدتری دارند.